آيين حنيف در عربستان
مترجم: باقرصدري نيا
در آستانه ي ظهور اسلام، جنبش نويني متشکل از گروهي از خردمندان عرب پديد آمد که دل و جان خود را از آلايش بت پرستي زدودند و در عين حال به مسيحيت و يهوديت نيز نگرويدند. آنان که قائل به يگانگي خدا بودند به «حنيفان» (= احناف، حنفاء، متحنّفين) معروف شدند. اين کلمات جمع حنيف، (صفت ابراهيم (عليه السّلام)) است که در چند آيه ي از قرآن کريم ذکر شده است: وَ قالوُا کُونُوا هُوداً أو نَصاري تَهتَدُوا قُل بَل مِلّةَ اِبراهِيمَ حَنيِفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکينِ. (سوره ي بقره/ 135)
«گفتند يهودي و نصراني باشيد تا هدايت يابيد، بگو بلکه پيرو آيين ابراهيم حنيف باشيد که از شرک ورزندگان نبود.» نيز در اين آيه: ما کانَ اِبراهِمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصرانيَّاً وَلِکِن کانَ حَنيفاً مُسلِماً وَ ما کانِ مِنَ المُشرِکينَ.(سوره ي آل عمران/ 67)
«ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلکه او حنيف و مسلمان بود، و از مشرکان نبود.»
همچنين در اين آيه: وَ مَن أَحسَنٌ ديناً مِمَّن أسلَمَ وَجهَهُ للهِ وَ هُوَ مُحسِنٌ وَ أتَّبَعَ مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنيفاً، وَ اتَّخَذَ اللهُ اِبراهيمَ خَليلاً. (سوره ي نساء/ 125)
«کيست بهدين تر از آن کس که روي به خدا آورد و نيکوکار باشد و از دين ابراهيم حنيف پيروي کند و خدا ابراهيم را به دوستي خود برگرفت.» نيز در اين آيه: قُل اِنَّني هَداني رَبِّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ، ديناً قَيِّماً مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنيفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکينَ.(سوره ي انعام/ 161)
«بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرد، به ديني استوار، دين ابراهيم حنيف، و او از شرک ورزان نبود.»
و بالأخره در اين آيه از قرآن کريم: فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَأي کَوکَباً، قالَ هَذا رَبّي، فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الأفِلينَ، فَلَمّا رَأيَ القَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لِئن لَم يَهدِني رَبّي لأَکُونَنَّ مِنَ القَومِ الضّالّينَ. فَلَمّا رَأيَ الشَّمسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي، هذا اَکبَرُ، فَلَمّا أفَلَت قالَ يا قَومُ اِنِّي بَريءٌ مِما تُشرِکُونَ. اِنِّي وَجَّهتُ وَجهي لِلَذّي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاَرضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ المُشرِکينَ.(سوره ي انعام/ 76 -79)
«آنگاه که تاريکي شب او را فرا گرفت، ستاره اي ديد، گفت: اين پروردگار من است. چون افول کرد گفت: من افول شوندگان را دوست ندارم. هنگامي که ماه را تابنده ديد، گفت: اين پروردگار من است، و چون افول کرد گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نکند از گمراهان خواهم بود و هنگامي که خورشيد را درخشان ديد، گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگتر است، و چون افول کرد گفت: اي قوم من، بيزارم از آنچه شما شرک مي ورزيد. همانا من روي خود را به سوي آنکه آسمانها و زمين را آفريد برمي گردانم، در حالي که يکتاپرستم، و من از شرک ورزان نيستم.»
آيين حنيف، دين جديدي نظير مسيحيت و يهوديت نبود، بلکه صرفاً يک جنبش ديني بود که مبلّغان آن به عنوان حنيفان پيرو ابراهيم (عليه السّلام) توصيف مي شدند.(1)نامدارترين پيروان اين آيين عبارت بودند از: قيس بن ساعده ايادي، زيدبن عمروبن نفيل، امية بن ابي صلت، سويدبن عامر مصطلقي، أسعد بن أبوکرب حميري، ورقة بن نوفل قرشي، زهير بن أبي سلمي، کعب بن لؤي بن غالب، و عثمان بن حارث. اغلب اينان زاهداني بودند که نسبت به پرستش بتها تشکيک مي کردند و در جست و جوي دين صحيح (دين ابراهيم) به سير و سياحت مي پرداختند يا در جوامع مبتني بر بت پرستي زهد پيشه مي کردند. از مردم دوري مي گزيدند و جهت تفکر، عبادت، و نماز در غارها عزلت اختيار مي کردند. آنان به يگانگي خدا، عاري از هرگونه آلايشهاي شرک آميز، نظير همان وحدانيتي که ابراهيم (عليه السّلام) مردم را بدان دعوت مي کرد اعتقاد داشتند. اين انديشه ها تأثير بسياري در ويران کردن اساس بت پرستي در شبه جزيره ي عرب بر جاي نهاد و آيينهاي بت پرستي در برابر اين انديشه شکست خوردند و مخالفت و مبارزه با خدايان دروغين در سالهاي پيش از اسلام شدت گرفت و گسترش يافت. از جمله وقتي که پدر امرؤالقيس شاعر به قتل رسيد و او در پي خونخواهي پدر بر آمد در پيش ذي خلصه با تيرهاي قمار تفأل زد. تيري از ميان آنها بيرون آمد که او را از اين کار بر حذر مي داشت. به بت دشنام داد و تير را شکست و آن را به صورت بت زد و گفت:
لو کنت يا ذالخلص الموتورا *** مثلي و کان شيخک المقبورا
لم تنه عن قتل العداة زورا
«اي ذو خلص اگر تو نيز مانند من صاحب خون بودي، و پدرت در گور خفته بود بي دليل و به ستم از کشتن دشمن و گرفتن انتقام مرا باز نمي داشتي.»
پس از آن تا زمان ظهور اسلام کسي در نزد آن بت تفأل نزد. امرؤالقيس نخستين کسي بود که با اين بت به مخالفت پرداخت.(2) گفته اند که مردي از کنانه با شتر خود پيش بتي موسوم به «سعد» آمد تا با نگهداشتن شتر در کنار بت آن را متبرک سازد. چون نزديک بت رسيد، شتر ترسيد و گريخت و از وي دور شد. مرد خشمگين شد و سنگي برداشت و به سوي بت انداخت و گفت: بدا خدايي که تو هستي! شترم را رماندي، پس از آن در پي جست و جوي شتر خويش برآمد و در حالي که اين شعر را مي خواند، از بت روي برتافت:
أتينا اِلي سعد ليجمع شملنا *** فشتتنا سعد فلا نحن من سعد
و هل سعد اِلا صخرة بتنوفة *** من الارض لا يدعي لغي و لا رشد (3)
«به نزد سعد آمديم تا کار پريشان ما را سامان دهد، اما سعد ما را پريشانتر ساخت، ما ديگر از معتقدان سعد نيستيم؛
آيا سعد جز يک صخره ي افتاده در بياباني است بي آب که نه مايه ي گمراهي است و نه موجب رستگاري و هدايت.»
ابن کلبي درباره ي گرويدن عدي بن حاتم به مسيحيت مي نويسد که پرده دار بت معروف به «فلس» شترِ زني را [ با خود برد ] تا وقف پيشگاه اين بت کند. زن، همسايه خود، مالک بن کلثوم شمجي را جهت رها ساختن و بازگرداندن آن فرستاد و او با نيزه اش شتر را آزاد کرد و راه بازگشت آن را گشود. پرده دار خشمگين شد؛ به مالک نگريست و دست خود را به سوي بت برافراشت و در حالي که آن را بر ضدّ مالک بر مي انگيخت گفت:
يا رب إن مالک بن کلثوم *** أخفرک اليوم بنات علکوم
و کنت قبل اليوم غير مغشوم
«پروردگارا، مالک بن کلثوم امروز براي يک شتر درشت اندام پيمان تو را شکست و با تو به ستيزه برخاست، پيش از اين تو دلير بودي و ستم را تحمل نمي کردي!»
عدي بن حاتم در همين زمان نزد بت، گوسفندي را قرباني کرده با تني چند از کسانش نشسته بودند و درباره ي آنچه مالک انجام داده بود سخن مي گفتند. عدي بن حاتم از اين عمل مالک هراسناک بود، گفت: بنگريد که امروز چه بر سر او خواهد آمد. پس از آن مدتي گذشت اما بدي بدو نرسيد. در پي آن عدي پرستش آن بت و بتهاي ديگر را ترک گفت و مسيحي شد و همچنان بر اين آيين بود تا اسلام ظهور کرد و او نيز به اسلام گرويد.(4)
اما حنيفان از پرستش بتها ننگ داشتند و مردم را به عبادت خداي يگانه فرا مي خواندند وقتي زيد بن عمروبن نفيل به آيين حنيف گرويد و پرستش بتها را ترک کرد در اين باره گفت:
أربّاً واحداً أم الف ربّ *** أدين إذا تقسمت الأمور
عزلت اللات والعزي جميعاً *** کذلک يفعل الجلد الصبور
فلا عزي أدين و لا ابنتيها *** و لا صنمي عمرو أزور
و لا غنماً أدين و لا ربّاً *** لنا في الدهر اِذ حلمي يسير
عجيب و في الليالي معجبات *** و في الأيام يعرفها البصير
بانّ الله قد أفني رجالاً *** کثيراً کان شأنهم الفجور
و أبقي آخرين ببرقوم *** فير بل منهم الطفل الصغير
و بينا المرء يعثر ثاب يوماً *** کما يتروح الغصن المطير
و لکن أعبد الرحمن ربي *** ليغفر ذنبي الرب الغفور (5)
«آنگاه که کارها تقسيم مي شود، آيا به يک خدا ايمان مي آورم يا به هزاران خدا؛ لات و عزي را، همه رها کرده ترک گفتم، مرد زيرک و بردبار چنين کند؛
پس نه به عزي مي گروم و نه به دو دخترش و نه به بت بني عمرو ايمان مي آورم؛
و نه به بت بني غنم که زماني پروردگار ما بود، آن هنگام که عقلم اندک بود؛
در شگفت ماندم، در شبها و روزها شگفتيهايي است که خردمندان و انديشمندان مي دانند؛
که خداوند چگونه مردمان بسياري را که کارشان تباهي و گناه بود به هلاکت رسانيد؛
و ديگران را به سبب نيکي آنان باقي گذاشت، و کودکان به وسيله ي آنها به رشد مي رسند و در فراخي مي زيند؛
انسان با آنچه به دست مي آورد، روزي پاداش مي يابد، آن سان که شاخه ي باران خورده شادابي و طراوت مي يابد؛
ولي من پروردگار بخشنده و مهربان خويش را مي پرستم، تا خدوند آمرزشگر گناه مرا بيامرزد.»
نوشته اند که او براي بتها قرباني نمي کرد و مردار و خون نمي خورد و اين همه پيش از ظهور اسلام بود. خطّاب به آزار زيد پرداخت تا اينکه او را به بلنديهاي مکه راند و او در حرا رحل اقامت افکند.(6)
پيروان آيين حنيف به خدا و روز رستاخيز ايمان داشتند. عبد الطابخة بن ثعلب بن وبرة بن قضاعه درباره ي اعتقاد آنان به خدا مي گويد:
أدعوک يا رب بما أنت أهله *** دعاء غريق قد تشبث بالعصم
لأنک أهل الحمد و الخير کله *** و ذو الطول لم تعجل بسخط و لم تلم
و أنت الذي لم يحيه الدهر ثانياً *** و لم ير عبد منک في صالح و جم
«پروردگارا تو را با آنچه شايسته توست مي خوانم، همانند خواندن غريقي که به خس و خاشاک چنگ مي يازد؛
زيرا که تو شايسته پرستش و نيکي هستي، و صاحب احساني که خشم او را به شتاب وا نمي دارد؛ و هرگز بنده ي خود را ملامت نمي کند.
علاف بن شهاب تميمي مي گويد:
و لقد شهدت الخصم يوم رفاعة *** فأخذت منه خطة المغتال
و علمت أنّ الله جاز عبده *** يوم الحساب بأحسن الأعمال (7)
« در روز رفاعه با دشمن ديدار کردم و طرح ( و ابتکار) غافلگيري را از او سلب کردم؛
و دانستم که خداوند در روز رستاخيز به سبب اعمال نيکِ بنده اش او را پاداش مي دهد».
کعب بن لؤي بن غالب، يکي از نياکان پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم)، از حنيفان بود. او قريش را به تفکّر در خلقت آسمانها و زمين و گردش شب و روز دعوت مي کرد و به صله ي رحم و وفاداري نسبت به عهد و پيمان ترغيب مي نمود و مرگ و لحظات هراسناک آن را براي آنها يادآوري مي کرد و به بعثت پيامبر خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) مژده مي داد.(8)
آيين حنيف در فراهم ساختن زمينه ي تحول اعتقادي عرب پيش از اسلام، تضعيف مباني ديني جاهلي، گرايش به ترک و طرد بت پرستي، و توجه به توحيد و يگانه پرستي تأثير آشکاري داشت.
پي نوشت ها :
1-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج5، ص 370.
2-منبع پيشين، ص 47؛ آلوسي، بلوغ الأرب في معرفة أحوال العرب، ج3، ص 67.
3-ابن کلبي، کتاب الأصنام، ص 37.
4-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 61.
5-آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 249، بر اساس روايت ابن کلبي او گفته است:
ترکت اللات و العزي جميعاً *** کذلک يفعل الجلد الصبور
فلا العزي أدين و لا ابنتيها *** و لا صنمي بني غنم ازور
و لا هبلاً ازور و کان رباً *** لنا في الدهر اِذ حلمي صغير
«لات و عزي را همه رها کردم، انسان زيرک و بردبار چنين مي کند؛
نه به عزي ايمان مي آورم و نه به دو دخترش و نه دو بت بني غنم را زيارت مي کنم؛
و نه هبل را که روزگاري پروردگار ما بود، آن هنگام که عقل من کم بود.»
6- آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 251.
7-منبع پيشين، ص 276.
8-آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 282.
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}